محل تبلیغات شما



می دانم اصلنی این رابطه از اولش که سه روز پیشه کاملن اشتباه بوده ولی الان که خودم زدم همه کاسه و کوزه راشکستم انقدر دلم می خوادش که نگووو بعد یکی نیست بگه اخه تو را چه به اون گنجشک کوچولو اون دنیاش با تواز زمین تا کهکشان فرق داره .میشه دست از سر کچل من برداری ک ا م ی ا ر


خدایا من دلم می خواهد عشق را تجربه کنم دلم بلرزه دلم بره برای یک نفر گاهی فکر می کنم آیا ممکنه من تو 39 سالگی عشق را تجربه کنم دوست داشتن واقعی ؟ میتونم به کسی اعتماد کنم چرا برای من پیش نمیاد . شایدم خودم جلوی راه خودم را بستم با افکارم با باورم ولی خدایا دارم به این نتیجه می رسم من و دغدغه هام واقعن به اندازه یک سردرد کوچک آدمهای اطرافم براشون اهمیت نداره و من باید یادم بمونه مهمترین فرد زندگی خودم هستم و باید برای حال خوبم تلاش کنم نه حال خوب دیگران . وقتی خودم مهم باشم و به خودم احترام بگذارم دیگران هم یاد میگیرند که بفهمند من آدم زیر پا و له شده ای نیستم دست آورد زندگی فقط اردواج نیست . من این همه توانایی دارم می تونم بنویسم طراحی کنم ورزش کنم دوست خوبی باشم . نمی تونه ازدواح نکردن بشه لکه ننگی که خانواده دارن روی من اتیکت می زننن من نباید مثل همه سیب باشم شاید من آلبالو هستم خوب تفاوت وجود داره ولی نمیشه به خانواده اینها را فهموند شاید نگرانی اونها هم منطقی باشه بالاخره تنهایی سخته ولی ازا ینکه خواهرم اینقدر گل درشت تو چشم من میشه ناراحت میشم و حتی حس می کنم از درون می شکنم . وقتی مامان با یک حسی پشت تلفن میم گه خوب فرش گرون برات خریده من باید پژمرده بشم ؟ نه چرا خوب زندگی آزاده و علی رو خرید و چشم ملت کور کردن داره میره جلو . زندگی من چی ؟ من هم دلم میخواد تو چشم مردم باشم ؟ نمی دانم شاید . ولی گاهی فکر میکنم علی بابت اینکه نمی تونه آزاده را مامان کنه داره باج میده و برای همین نقش داماد اصلح کل خانواده را داره که کسی نیم تونه جلوی مامان و بابا در موردش نکته ای را یادآور بشه  شاید واقعن خود واقعی اش اینقدر خوب و مظلومه ولی من حس خوبی ندارم من فقط امیدوارم آزاده و علی اینقدر پولدار بشن و اینقدر خوشبخت باشن که اصلنی تو آدمهای دور و بروشون به من یکی نیازی نه به دیدار و نه به کلام داشته باشند و اینقدر غرق عشقشون باشند که چیزی نبینند به نظر مامان که آزاده و علی خیلی عاشق هم هستند و بقیه حسادت اونها را دارند خدایا اونها را خیلی به هم نزدیکتر وعاشق تر کن آنقدر که سرشون فقط تو زندگی خودشون باشه و خواهرم برای من نظری نده برای من شوهر یابی نکنه فکر نکنه می تونه بعد از 6 سال خیلی بهتر از من برای من فکر کنه خدایا خواهش می کنم .  من یک عشق یاده و شاید حتی دوست داشتن می خواهم می خواهم این آدم بفهمه که من دوست ندارم مثل دیگران باشم دوست ندارم اسیر خاله بازی آدمهای دورم باشم دوست دارم با عزت و احترام از خونه پدری برم و عاقبت بخیر شوم که فکر کنم این مهمترین اتفاق عالمه خدایا می خواهم به خودم و باورهام و این همه سال سکوتم افتخار کنم . می خواهم با کسی همراه بشم که بدونه من می خواهم زندگی کنم نه فقط زنده باشم .


تقریبا یک سال طول کشید برای تمام شدن این دوره اولش با علی بلوچ شروع شد و با همه تلخی و سردی نگاهش من خیلی ازش یاد گرفتم و بعد هم کلاس مولوی دقیقن نه و دخترانه و دوست داشتنی من ممنون هردوتون هستم بابت اینکه من کلی چیز یاد گرفتم و این خیلی خوب بود. دیروز یعنی 24 آبان از ساعت 5-8 شب ژوژمان ما بود من . رومینا ، مزگان ، یگانه ، آریانا و ثمین ما تلاش کردیم برای اینکه بتونیم کارهامون را به نتیجه برسونیم و من فکر میکنم در حد خودمون موفق بودیم ممنون برای بازدید مامان و بابا ، بابک و مینا و نیکو آمدن ممنون آزاده خونه اش درگیر بود و آلاله هم تمرین جای شادی خالی بود .من بعدی را  حتمن با شادی ارائه می دهم . خدایا من می دانم دنیایی پر از موفقت در انتظار منه و من خیلی شاکرم

 


با مامان اولین نان زندگی ام را گذاشتم . خیلی خوب بود فهمیدم که که خیلی چیزها که میشه عادی و نیم فهمیم چقدر ارزشمده چقدر می توانه خنده بیاره رو لبهامون . ممنون خدایا هنوز توان این را داریم که از نان گذاشتن آتش پختن که روزگاری پر از لذت بوده برای ما لذت بیشتری ببریم

از صبح نه در بیخبری ولی از افرا کم خبر بودم موقعی که داشتیم نان می پختیم فکر کردم خوب حالا من چیزی نگم اونم نگه من می خواهم یک خاطره خوب داشته باشم . می خواهم تو این ایام خودم برای خودم عشق و دوست  داشتن کس دیگری را به وجود آورم و ترجبه کنم بیخیال دنیا . لدت ببر از اون یچیزهایی که داری . من می خواهم از نان پختن غدا گذاشتن نوشتن از تابپ کردن . از نگاه کردن به آسمان و صدای پرندگان لدت ببرم . می خواهم از راه رفتن از نگاه کردن به صورت مامان و بابا خوشحال باشم . خدایا می دانم ما این زمان را بسلامتی طی می کنیم و آدمهای دیگری می شویم برای بودن .

راستی فیلم هایدی را هم دیدم . دلم می خواد دخترم آبانم مثل هایدی باشه . آزاده و رها بماند به یادگار از 26 اسفند سال 98 و من و آرزوی دختر دار شدنم .


خواب عجیبی دیدم من و مامان و بابا توی فضای کثیف بسته میان کیش و دوبی اسیر شده بودیم زندایی داشت سعی می کرد پنجره ها را تمیز کنه ولی ما اسیر بودیم از لای دی میدیدم که هوا شفافه و برجهای دوبی خودشون را نشان می دادن هوا آبی و تمیز و از اون طرف کیش یک مخروبه بود که فقط اجازه داشتن موتورها بیان و بعد با لنچ برن به سمت دوبی . بعد از دری که به سمت دوبی بود یک ساحلی بود کم عمق یک بار رفتم اونجا ولی زود برگشتم و کلی قایق و کشی و اتوبوس دریای توش داشتن حرکت می کردن ولی به سمت کیش همه چی خاکی و خراب و ویران بود . نیم دانم هدف چی بود از دیدن این خواب یک دستشویی هم تو فضای اسیری ما بود کثیف برق نداشت مثل توالت های قدیمی خبیث اب نبود انگار تاریک و تلخ یک موتوری آمد کنار ما و ایستاد انگار برادر بود دریایی اونور شاد و سلامت . دریای ما خشک . خدایا به سرزمین من به کره خاکی ما . آرامش سلامت و  بردباری نیکخواهی و حقیقت را ارزانی بفرما . خدایا ما را از رحمت و لطف خود دور مکن ممنون


می خواهم یک سری موارد را بخودم تذکر بدهم ولی چون فراموش می کنم خواستم اینجا بنویسم تا یادم بماند .

آرزو هیچ دیلی نداره اینقدر به دست و پای افرا بپیچی ممکنه فکر کنه حالا چرا داری تو این کار را می کنی در حالی که شادی تو واقعن نظری نداشته باشی  . خوب خوشحال میشی یا حس خوبی پیدا می کنی ولی می خواهم بدونی اون به هر حال یک مرده و ممکنه از نوع رفتار تو چیز دیگری برداشت کنه . پس می خواهم ازت خواهش کنم و این قضیه را تمام کنی . می تونی کم کم تر کنی و اگر واقعن از طرف اون چیزی دیدی می توانی باز پررنگ تر حضور داشته باشی .

در ایام کرونا بنظر من بهتره کمی با برنامه تر بری جلو ببین چند تا کار داری ویلای طاهرخانی - کار شفیعی و گزارش گرمارودی . اینا را تو باید انجام بدهی باید زبان بخونی باید طرح بزنی برای کار مشترکت با شادی وو از همه مهمتر باید کلی کتاب نخونده را بخونی کلی پادکست گوش کنی و از همه مهمتر سعی کنی این دوره را بسلامت طی کنی . روزهایی که ممکنه سختی بیشتر شه اما به امید خدا میریم جلو و ایمان داریم روزها را قوی و بهتر خواهیم گذارند . بهار امسال کمی غریبه تنهاست . صدای شادی ما تو شهر نیست . خیلی ها ممکنه ضرر کنن خیلی ها تلخی می بینن ولی باید به ادامه کشتی زندگی امیدوار باشیم . خدایا من می دانم که تو نیروی عبور از این شرایط را در ما قرار دادی امیدوارم بسلامت عبور کنیم .

و در نهایت خدایا به من این توان را بده بهترین تصمیم را برای خودم در ارتباط با آدمها بگیرم .

خدایا نیم دانم چرا شاید هم دارم قضاوت می کنم ولی حس میکنم اونقدر که من فکر می کنم دوست دارم با افرا دوست باشم اون دلش نمی خواد . شاید هم واقعن با آذینه من شدم زنگ تفریح . درسته خیلی چیزهای خوبی به من یاد داد ممنونش هستم . ولی فکر کنم منم تونستم چیزهای خوبی بهش یاد بدهم بجای فکر کردن رها کن بذار همه چیزهای خوب برات پیش بیاد . خدیا ممنون تو هستم بابت همه چیزهای خوبی که به من میدهی . راستی بابک گفت وقتی حقوق و عیدی تو را دیدم جا خوردم قبول دادم شل وا دادم باید با مهری حرف بزنم .


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

بیماری ها و مشکلات مغزی لیلانه سراج الدین بناگر